محل تبلیغات شما

مفرد مونث بی مخاطب



آدمی ب تغییر زندست .

امروز کل مسیر رو پیاده برگشتم تا خونه ، البته تنها نبودم پری هم بود 

نم نمک بارون میبارید و هوا سرد بود ،ولی عجیب بهم چسبید پیاده رویه.

دلم تغییر میخواد ، خسته شدم از این حال و روز تکراری ، حالم بهم میخوره از این زندگیه تصنعی ،،،

کی قراره جای خودم زندگی کنم دیگع؟؟؟ 

هنوز تا اینجای زندگیم خودم نبودم ک بدونم خودم کی ام ،چی ام 

متنفرم از آدمایی ک باعثش بودن ک این باشه وضعیتم .

خدا هزاربار لعنتش کنه 

ازش بدم میاد 

دوستشم ندارم 

اه اه اه


چقدر بهش فک کردم ،این جمله رو یکی از بچه های دانشگاه تو بیوی تلگرامش نوشته بود : هیچ کس برای برگشتن ،نمیرود 

راست میگه ،کسی ک میره ،برنامش رفتن بوده نه برگشتن ،چون اگر جاش خوب بود ک دیگه ومی ب رفتن نداشت

راس ساعت 00:00 اومد و تبریک تولد گفت ،ولی خیلی کار خاصی نکرد چون بقیه هم همین ساعت تبریک گفتن 

تبریک با آرزوی ۱۲۰ ساله شدن و سالم و موفق بودن ،،، تبریک رسمی !!!

من ک گله نمیکردم اگر تبریک نمیگفتی ،پس ومی نبود بیای و تبریک رسمیتو بگی و بری  

تا همین امروز تبریک تولد دریافت میکردم . 

روز تولدم کشیک بودم ، خودم خواستم ،حتی بچه ها اصرار  کردن جای من برن ولی خودم خواستم

حتی وقتی کارم تموم شد و اف شدم ،بازم تنها تو پاویون موندم ،دوست داشتم فکر کنم ب زندگی ،ب قبل و بعدش و حالاش ،ولی حقیقتا هییییچ فکری ب ذهنم نرسید.

ب طرز عجیبی تولدم برام یه روز عادی و بی تفاوت بود ،در حدی ک از احدی توقع تبریک نداشتم ،با این وجود یه عالمه تبریک گرفتم .

روز تولدم فهمیدم ک من ب طور دقیق و مشخص هیچ دوست صمیمی ندارم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شکوفه گیلاس